فردی چند گردو به رهگذری داد و گفت : «بشکن و بخور و برای من دعا کن، !»
رهگذر گردوها را شکست ولی دعا نکرد، .
آن مرد گفت: «گردوها را میخوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم، !»
رهگذر گفت،:
،«مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است.
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی؛ نترس گردوی کوچک؛ آنچه سیاه می شود روی تو نیست؛ دست آنهاست ...