دوستی داشتم که خیلی پایبند به قوانین نبود. اگر پلیس نبود، توجهی به تابلوهای ورود ممنوع نمیکرد و خیلی هم به دنبال جای مناسب برای پارک ماشینش نمیگشت.
یک روز باهم و با ماشین او در حال گذر از خیابان دردشت در شرق تهران بودیم که گفت من این سمتها خوب رانندگی میکنم. اینجا محلهی من است، دوستش دارم و در آن خلاف نمیکنم.
حرف جالبی زد. محلهی من، دوست داشتن و خلاف نکردن!
این روزها این مفاهیم را زیاد نمیبینیم. خیلی از ما فقط به احترام پلیس و دوربینهای راهور، قوانین را رعایت میکنیم. خیلی از ما از ترس غرولندهای همسایه، روغنریزی ماشینمان را تعمیر میکنیم. خیلی از ما اگر کسی نبیند، آشغالهای خود را از ماشین به بیرون پرت میکنیم.
این روزها احساس میکنم ما ایران را دوست نداریم.
اگر ایران را دوست داشتیم
لازم نبود این همه برای صرفهجویی در مصرف آب تبلیغ کنند.
اگر ایران را دوست داشتیم، اینهمه خبر از دزدی و اختلاس از بیتالمال نمیشنیدیم.
اگر ایران را دوست داشتیم، در مقابل کشته شدن وانتی ِ دوره گرد در جلوی چشم فرزند سیزده سالهاش به بهانه اجرای قانون (!) ، در مقابل جان باختن هموطنانمان در حوادث رانندگی و هوایی و در مقابل هر حادثهی بد دیگر، بیتفاوت نبودیم.
اگر ایران را دوست داشتیم، برای تفریح و خوشگذرانی، حیوانات ِ در معرض انقراض را نمیکشتیم.
اگر ایران را دوست داشتیم، با درست کردن آتش و رها کردن غیرمسئولانهاش، جنگلهای زیبایمان را به خاکستر تبدیل نمیکردیم.
اگر ایران را دوست داشتیم، در سازمانهای ما، به اربابرجوع احترام بیشتری گذاشته میشد و با رضایت از در بیرون میرفت.
اگر ایران را دوست داشتیم، بهجای بهانهتراشی برای توجیه اشتباهات و کاستیها، خودمان را اصلاح میکردیم و کمی مسئولانهتر عمل میکردیم.
اگر ایران را دوست داشتیم، مشکلات را میپذیرفتیم و مسئولانه برای رفع آنها تلاش میکردیم.
کاش ایران را دوست بداریم.